تقديم به پدري که ندارم …
ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم …
شانس ديدنت را هر روز ندارم …
ولي دوستت دارم…
وقتي دلم هوايت را ميکند حق شنيدن صدايت را ندارم…
ولي دوستت دارم…
وقت هايي که روحم درد دارد و ميشکند شانه هايت را براي گريستن کم دارم…
ولي دوستت دارم…
وقت دلتنگي هايم , آغوشت را براي آرام شدن ندارم …
ولي دوستت دارم ….
آري همه وجودمي ولي هيچ جاي زندگيم ندارمت و ميان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم…
دوستت دارم پدرم روح بزرگت شاد وقرين رحمت باد
تقديم به عزيزاني که پدرشونو از دست دادن … ?
پدرم کسي است که هر وقت ميگويد:«درست ميشود» تمام نگرانيهايم به يک باره رنگ ميبازد.
پدر يعني :وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، مي فهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه…
در نه با سخن که با همان مهرباني، با همان لبخندهاي اميدوار و با همان چشمان صاف و زلال هميشه به من ميگفت دوستت دارم.
و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري.
پدر يعني: اوني که کف تموم شهرو جارو ميزنه که زن و بچه اش کف خونه کسي رو جارو نزنه.
در زمستان صورت پدرم سرخ بود همه گفتن از سرماست
در تابستان صورت پدرم سرخ بود همه گفتن از گرماست
هيچکس نگفت سرخي صورت پدرم از سيلي روزگار است…
آنقَدَر وسوسه دارم بنويسم که نگو…
تو کجايي پدرم…؟!
آنقَدَر حسرت ديدار تو دارم که نگو…
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا…
آنقَدَر بوسه به تصوير تو دادم که نگو…
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدرم.
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو…
کوچه پس کوچه ي اين شهر پر از تنهاييست
آنقَدَر بي تو در اين شهر غريبم که نگو…
پدر اي ياد تو آرامش من…!
امشب از کوچه ي دلتنگيِ من ميگُذري؟!
جانِ من زود بيا
بغلم کن پدرم…!
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو…
به خدا دلتنگم!
رو به رويم بِنِشيني کافيست
همه دنيا به کنار…
گرچه از دور ولي، من تو را ميبوسم
آنقَدر خاک کف پاي تو هستم که نگو.
يادت گرامي ، روحت شاد
ه سلامتيـت پدرم که هزار بار تَرک برداشتي و يـک بـار دم از شکست نــزدي
کهنه را پــوشيــدي و ذوق لبـاس نــو را به من بخشيـــدي
غــرورم را خريـــدي و يک بــار مغــرورم نـگشتي
پــرواز يــادم دادي و پـــريـــدنــم را نگـريـستـي
پـــــدرم
من از تــو من شــدم
هستيــم از تــــوست
دستانم را بگير که بزرگ کودکت هنوز غرق در نياز به توست…
پدرم س?م
از آسمان چه خبر؟
م?همان? خدا تمام نشد که برگرد?؟
مرا ببخش که ن?ستم تا دستانت را به رسم ادب بر د?ده بگذارم
مرا ببخش که بزرگ شدم
مرا ببخش که دارم هم سن تو م?شوم
پدرم آغوش تو امن تر?ن جا? جهان بود
که تجربه ? دوباره اش آرزو شد
شادي روح تمامي پدران اسماني صلوات
کاش، کسي ياد معلمهايمان ميداد که اول مهر شغل پدرها را نپرسند؛ وقتي هنوز احترام به همه شغلها را و افتخار به همه پدرها را ياد دانش آموزانشان ندادهاند. حالا قصه چشمان يتيمي که نم ميخورد، بماند.
دُرستِه کَسي رُو نَدارَمــــــــ شَبا بِهِم بِگِه :عِشقَم شَب بِخيـــــــر!
اَما بِه جآش يِه سآيِه سَر padar دارَمـــــــــ
کِ ميگِ:دُختَر پاشوو بُروووووووو بِکَپ ديگِ!!
عــــــــــآآآشِقشَمــــــــ
مرامنامه دريا را روح وسيع پدر به تحرير ميآيد؛ آن هنگام که ابرهاي دلتنگي، پنجرههاي خانه را باران ميپاشند.
ببخشيد بابا ، نتونستم”
اين جمله را پدر گفت و پير شد …
پيشاني حاجي شهر ، پينه بسته
دستان پدرم نيز همينطور !
بزرگتر که شدم ، تازه فهميدم
پدرم با دستانش نماز مي خواند .
به سلامتي پسري که وقتي مخاطب خاصش بهش گفت نبايد هواي پدر،مادر ،خواهراتو داشته باشي(از لحاظ مالي)گوشيش و خاموش کرد سيم کارتشو عوض کرد رفت لپ پدر، مادرشو بوسيد و گفت لنگه خيلي ها رو ميشه پيدا کرد ولي لنگه شما دو تا رو هيچوقت!!!!!
منبع : متن پدر
درباره این سایت